رسیدم به این جمله :برای من هیچ چیز به اندازه ی تنهایی ام اهمیت ندارد!

نفس عمیقی کشیدم. کتاب رو بستم و بغل کردم. نگاهم افتاد به انبوه ماشین های منتظر پشت چراغ.

کلافه شدم و فکر کردم الان بیشتر از هر چیزی به تنهایی احتیاج دارم. برای التیام جراحت قلبم در خلوت. برای بغل کردن خودم در تاریکی. کجا خوانده بودم : خودم را در آغوش گرفته ام. نه چندان با لطافت، اما وفادار ؟

دعا دعا میکنم گل فروشی هنوز باز باشه. قصد کردم به مناسبت روز معلم برای مامان یک شاخه رز صورتی بخرم. وقتی رسیدم خونه بغلش کنم و بهش بگم که بهترین معلم دنیایی. یادم دادی به خاطر آرزوهام بجنگم. نشونم دادی زندگی با دوست داشتن چه قدر قشنگ تره. 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها